نتایج جستجو برای عبارت :

نبودن در لحظه

میخواهمتمثل رود که دریا رامثل ابر که رعد را، که برق رامثل شاخه که پرنده را، مثل پرنده که شاخه را
معنای بودنی، معنای جاودانگیهمیشگی و هر لحظه تازهتولد و مرگپیوند ناپیوستنیهاست لبخندتآن لحظه که شعله میکشد اشک در چشمانت
و بغض در گلویت
و آن لحظه که پسش میزنی
جان منست که بر لب می آید و بر نمی آید، از تنی که غوطه میخورد میان دریا
و نمیداند میماند یا میرود، و زندگی دیگری را ورای بودن و نبودن تجربه میکند
میخواهمت بیش از زندگی، ورای بودن و نبودن
اینه
تولد گرفته. بازهم همان همیشگی ها و بازهم همه شان کنارهم با لبخند به دوربین نگاه میکنند.دلم لحظه ای و فقط لحظه ای برای تک تکشان تنگ میشد. برای تمام روزهای گذشته برای جمع جیغ جیغو و پرسروصدایشان. اما لحظه ی بعد دلم حسادت میکند به جمعشان و به پایبندیشان و به نبود خودم درمیانشان. از همان روزی که یکیشان مهمانی گرفت و من از شنیدن اسمم میان پچ پچشان فهمیدم قرار نیست دعوت شوم و نشدم فهمیدم که فاتحه این رابطه خیلی وقت است خوانده شده حلوایش هم میل شده. ن
گاهی زندگی، مجال نمی دهد. گاهی محال است که مجال زندگی نمی دهد.   اگر از نقطه ای که تفاوت ظاهری مجال و محال است، بگذریم به دو راهی افکار می رسیم".  بودن" وقتی میسّر است  که باید و نباید رنگ ببازد و هرچه می ماند، صرفاً و  صرفاً موجودیت، " بودن " در معنای حقیقی باشد.  در غیر اینصورت " بودن " و " نبودن " در یک کفه ی ترازو قرار می گیرد.  
اگر "بودن " منوط به "نبودن " است.  هر عقل سلیمی می داند که "نبودن " بهتر از"بودن " است.  اگر" بودن " منوط به " بودن " است.  حافظ می
از امروز فرجه ها شروع شد و برگشتم خونه.
تو اتوبوس یه لحظه به خودم اومدم و دیدم دستمو گذاشتم جلو دهنم و دارم جلو اشکایی که بی اجازه میریختن رو میگیرم.
دغدغه هام دیگه مهم نیستند،یا اینکه کمرنگ شدن واسم... شایدم یادم رفته؟!
نمیدونم؛ ولی اینو مطمئنم من اونی نیستم که میخواستم.
از سطحی شدن متنفرممم!!!
.
.
.
ما آدما به نبودن ها عادت میکنیم.راسته که زمان همه چیز رو حل میکنه.
با اینکه هنوز بعد دو سال مامان غر میزنه که چرا گذاشتی رفتی؟من چقدر بدشانسم که دختر
☺️۱ لحظه تحویل سال..!☺️
 
۲ لحظه عاشق شدن..!
 
☺️۳ لحظه ای تماس از کسی که دلتون براش تنگ شده…!☺️
 
۴ لحظه دادن آخرین امتحان..!
 
☺️۵ لحظه ای که به شخصی که دوسش دارین,
نگاه کنین و ببینین اونم داشته به شما نگاه میکرده…!☺️
 
6 لحظه ای که دوستایه قدیمی و خوبت رو ببینی و بفهمی
هیچی بینتون تغییرنکرده…!!
 
☺️۷ لحظه ی لمس انگشتان نوزاد متولدشده..!!☺️
 
۸ لحظه ای از خواب بیدار شی و ببینی که هنوز وقت اضافه
برای خوابیدن داری..!!
 
☺️۹ یه شبه قشنگ,,تو خیاب
یادمه یه بار تقریبا سه روز شد که خبر نداشتیم ازهم.
پیام داد عجب ج..ده ای هستی.
قبل ترش سه روز یه بار همو میدیدم
قبل تر ترش هرهفته یا هر دو هفته پیش هم میخوابیدیم تا نزدیکای صبح حرف حرف حرف..
حالا الان تقریبا دو هفته اس ندیدمش، پیامم شاید سه چهار روز یه بار در حدِ خوبی؟
میدونی آدم دلش واسه قبلناش تنگ میشه.
آدم دلش واسه باهم بودناش تنگ میشه.
میدونی، کمرنگ شدن رابطه درد بدتریه تا تموم شدنش.
وقتی آروم آروم زندگیامون از هم فاصله میگیره، دیگه لحظه ی سوگ
لمس کن کلماتی را
که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست…
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد…
لمس کن نوشته هایی را
که لمس ناشدنیست و عریان…
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را
که خیس اشک است و پر شیار…
لمس کن لحظه هایم را…
تویی که می دانی من چگونه
عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن…
همیشه عاشقت میمانم
دوستت دارم ای بهترین بهانه ام
+ قالب چطوره
وقتی فشار روانی خیلی زیاد بشه ... از همه جهت فکرت مشغول باشه ... فشار خونت میشه مثل من و میره ۱۴ رو ۱۰ ! ضربان قلبت مثل من از ۱۰۰ پایین نمیاد! سر کلاس اصلا نمیتونی تمرکز‌کنی و گوش بدی! 
تو این شرایط حتی حضور گنگ آدم ها هم استرس زاست! چه برسه به فکر یک لحظه نبودن یا بی خبری ازشون! 
چی بنویسم که همه چیز تو همین ۲ خط بالاست ... 
+ همه این استرس ها برام شیرینه !!!
 
زیر این خورشید تاریک می سوزم
فاصله ام با ماه ، با تو ، یک ارزن نمی ارزد 
سزای خویش را نزدیک تر از قلب به خود می بینم
سزای انحراف من از آن رود بلند و سبز
سزای این صدای من که از فقر درون می نالد
از فقر تو می نالد
از فقر خدا می نالد
و از ترحم های عشق
از نسیم لحظه ای غمگین ، می نالد
لحظه های خوب در پی ویرانی
لحظه های درد در کنج سکوت ، می شوند معماری
اگر بوسه ای در خواب یک لحظه درون تو شود جاری 
بدان این را که آن لحظه
بی گناهی بی گناهی بی گناهی
خیره شو 
اتفاقات بزرگ آرام رخ می دهد 
مصل عشق های عمیق 
سریع نیستند 
شاید فکر کنی همه چیز ساکن است 
اما باید خیره شوی 
تا لحظه لحظه حرکتش را ببینی و کیفش را کنی 
آرام باش 
دوست داشتن صبوری می خواهد 
تمرین اهتسگی می خواهد 
 
 
 
 
 
مثل یک طلوع 
مثل یک غروب 
مثل یک سال نو شدن که از فروردین تا فروردین هر روز هروز ارام ارام اتفاق می افتد و در یک لحظه نتیجه حاصل می شود 
در یک لحظه روز می شود و دیگر شب نیست 
در یک لحظه ماه پشت اببر ها می رود و کم کم پنه
اندوه که از حد بگذردجایش را می‌دهد به یک بی اعتنایی مزمن!دیگر مهم نیست.. بودن یا نبودن؛دوست داشتن یا نـداشتن …آنچه اهمیت داردکشداری رخوتناک از حسی است…که دیگر تـو را به واکنش نمی‌کشاند!در آن لحظه فقط در سکوت غـرق می شویو نگاه میکنی و نگاه و نـگــــــــــاه….
خدا به موسی گفت: ده روز دیگه پیشم بمون!
موسی گفت: چشم
وقتی موسی برگشت پیش همراهاش، دید که اونا همراه نبودن. از همراه نبودن همراهاش ناراحت شد ولی...
ولی ده روز خدا همراهش بود، پس از تنها موندنش ناراحت نشد!
ده روز موسی تنها بود.
ده روز موسی با خدا تنها بود.
خدا موسی رو خیلی دوست داشت.
کاش بدانی، وقت نبودن هاتت
چگونه  گلهای قالی ، زیر ردقدم هایم 
تاب نمی آورد
 وچشمانم ، چگونه
حرکت کند عقربه هارا نفرین می کند
وقت نبودن هایت
حتی سینیِ فنجان قهوه
به دنبال سهم فنجان تو میگردد
کاش می دانستی
وقتی دیدنت ، دور می شود و دیر
دلتنگی ،چه طعم  تلخ دارد  
 
برای مُردن شاید بخواهم در دریا غرق شوم. همیشه غرق شدن در چیزی که دوست نداری به غرق شدن در میان آدم هایی که دوستشان داشتی ترجیح دارد.
بعد تر خواندم که غرق شدن در دریا درد زیادی دارد. منکه نفهمیدم چرا درد دارد، ولی نوشته بود از صفر تا صد، دردش هشتاد است. 
شاید بشود درد کمتری کشید. مثل یک لحظه خوردن چیزی که همیشه از آن می ترسیدی. 
دوست دارم روزی که برای این کار انتخاب میکنم روز خوبی باشد، و برای آخرین بار حس خوبی داشته باشم. شاید نیاز به کمی هیجان دا
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
دوستان بیایید شعار را کنار بگذاریم و باور کنیم
همین لحظه میتواند،آخرین لحظه عمر و زندگی ما باشد،و هم میتواند لحظه تولد دوباره باشد.
بدون شک و یقین
اگر باور کنیم که این لحظه میتواند لحظه مرگ ماباشد
کینه و تکبر و غرور را در دل راه نمی‌دهیم نداشتن یا نداشتن را دلیل برتری نمی‌دانیم
واگرباورکنیم
این لحظه میتواند لحظه تولد دوباره باشد
به هیچ وجه مأیوس وافسرده و ناامید نمی‌شویم
(تو خود ح
دیروز غروب که کلی سیم بهم وصل بود و روی تخت اورژانس دراز کشیده بودم سعید چشمهاش پر از اشک شد. گفت فاطمه تو رو از دست ندم یکوقت.
چشمهام رو بستم و لبخند زدم؛ قشنگ نیست یکی دلشوره ی نبودنتو داشته باشه؟ یکی که کلی آدم دوستش دارن وسط شلوغیهاش چشمش به نبودن تو هست.
چشمهای سرخش همه عمرم یادم می مونه؛ دستهاش که از دیدن نوار قلبم یخ کرد یادم می مونه. در برابرش خلع سلاح میشم. نمیشه دوستش نداشته باشم:)
کاش بدانی، وقت نبودن هایت
چگونه  گلهای قالی ، زیر ردقدم هایم 
تاب نمی آورد
 وچشمانم ، چگونه
حرکت کند عقربه هارا نفرین می کند
وقت نبودن هایت
حتی سینیِ فنجان قهوه
به دنبال سهم فنجان تو میگردد
کاش می دانستی
وقتی دیدنت ، دور می شود و دیر
دلتنگی ،چه طعم  تلخ دارد  
 
پارادوکس عجیبی توی زندگیمون وجود داره
اینکه لحظه ای جنگجو طلب ترین ادم روی زمین هستی و لحظه ای دیگه تبدیل به یک بزدل نا امید میشی البته همه اینا بستگی به دید تو داره
در لحظه زندگی کن مهم نیس تهش برنده ای یا بازنده ، تهش تبدیل به یک گلادیاتور قهرمان میشی یا یک سرباز شکست خورده ، تو قدم بردار از لحظه لحظه زندگیت لذت ببر و در این حین اهدافت رو فراموش نکن و به سمتش برو و هیچ فکر منفی رو تو دهنت راه اندازه ک خدابا ماست در تک تک این لحظات و نذاره گر تو
باختن چقدر دلچسب است. گویی از وزن تن من چیزی کم می شود. ما به این جهان آمده ایم تا ببازیم. تا چیزی  را از دست بدهیم. حتی چیزی را که هرگز نداشته ایم. من از درخت آزادترم و از آزادی کمی آزادتر. من از خودم کمی من ترم و همین باعث میشود با خودم کمی بیگانه باشم. گویی از آغاز نبودم.
 وقتی که زاده شدم شکلی از عدم پا به این جهان گذاشت که اندکی بیگانه بود و می گریست. زیرا نبودن من تمام عرصه های زندگی ام را در خود داشت و چهره اش شبیه خودم بود. 
از مزایای تیچر نبودن همین بس که اگر تنبلیت اومد و نخواستی بری با غیبت تو یه دونه دانش آموز اتفاق خاصی نمیفته ولی غیبت تیچر اشتباه بزرگیه و نمیتونی تنبلی کنی و نری مثل همین دیروز که بنده داشتم از خستگی پرپر میشدم اما چاره ای نداشتم جز این که خودمو جمع و جور کنم و برم سر کلاس. البته خوبیش اینه که میرم سر کلاس کلا یادم می‌ره چقدر خسته بودم و با انرژی ام باز جای شکرش باقیه 
همین لحظه ها , گر چه دلگیر ولی زنده ام داشته اند همین لحظه هایی که یادت به جانم بیفتد من از هیچ مطلق به پا خواسته ام و تو از نهایت که ما رو به رو ایم ,, ولی فاصله بین مان مثل یک ثانیه قبل و حالاست در اوج تفاوت , در اوج تقابل #الهام_ملک_محمدی
هیچوقت هیچ چیز رابی جواب نگذارجواب نگاه مهربان رابالبخندجواب دورنگی راباخلوصجواب مسئولیت راباوجدانجواب خشم راباصبوریجواب گناه رابا بخشش...
 
افکار منفی مثل  حسادت، نفرت و خشم نسبت به دیگرانمثل این است که زهر بخوریم اما امیدوار باشیم دیگران بمیرند...
 
پولدار بودن یا نبودن،ازدواج کردن یا نکردن،درس خوندن یا نخوندن، 
خوشگل بودن یا نبودن، مساله این نیست،مساله خوشحال زندگی کردنه! لذت بردن!
در طول زندگیم تا به حال جمله ای زیباتر از اینکه: "نترس من همیشه کنارتم" نشنیدم.
این جمله انرژی زیادی برای گفته شدن نمیگیره ولی انرژی من و به طرز عجیبی به حداکثر خودش میرسونه.
نترسِ ابتداش همون کلمه نترس عادیه ولی شنیدنش از بعضی ادما فرق میکنه.نترس این آدما یعنی یادته من همونیم که هیچوقت هیچوقت تنهات نمیذاره؟
یادته هرمشکلی و باهم حلش کردیم؟یادته دنیاهم تنهات میذاشت من بودم؟پس دیگه نترس،و اون لحظه تو حتی از سیاه ترین روزها و شب ترین شب ها نمیت
خود را به خدا بسپار، وقتی که دلت تنگ استوقتی که صداقتها ، آلوده به صد رنگ است خود را به خدا بسپار، چون اوست که بی رنگ استچون وادی عشق است او، چون دور ز نیرنگ استخود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهایی آن لحظه که دل دارد ،از تو طلب یاری خود را به خدا بسپار ، همراه سراسر اوست دیگر تو چه میخواهی ؟! بهر طلبت از دوستخود را به خدا بسپار، آن لحظه که گریانی آن لحظه که از غمها ، بی تابی و حیرانیخود را به خدا بسپار، چون اوست نوازشگرچون ناز تو میخواهد ، او را
 
دلم گرفته از غم نشسته ام به ناکجادوباره شد جدایی ویکریز بگم خدا خداااا دلم پره از غم و همغم نبودن و ندیدنتمیون لحظه های بی کسیاومدن و خندیدنت کجایی ای مهربونممونس شب‌های سرد منداشتن تو خوشبختیهتسکینی تو به درد من صدات که آرومم می‌کنهدستات گرمای بی کسیهتو این بحران بی کسینبودنت بد حسیه نشونم و خوب بلدیتو نباشی، آواره امبیا و پیدا کن منوآرامشم، بیچاره ام دوا و درمان من توییبودن تو ی خواهشهگرفتن دستای توحس خوب آرامشه بیا و تعبیرش بکنخ
وحشتناک ترین لحظه ى زندگى، لحظه ای است که انسان را در سرازیرى قبر می گذارند.
شخصى نزدامام صادق(ع) رفت و گفت من از آن لحظه بسیار می ترسم، چه کنم؟
✅ امام صادق(ع) فرمودند:
زیارت عاشورا را زیاد بخوان.
آن مرد گفت چگونه با خواندن زیارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق(ع) فرمود: 
مگر در پایان زیارت عاشورا نمى خوانید اللهم ارزقنى شفاعة الحسین یوم الورود؟
یعنی خدایا شفاعت حسین(ع)را هنگام ورود به قبر روزى من کن.
زیارت عاشورا بخوانید تا امام ح
#بودن_یا_نبودن
درهای شب را بستهحواسم را در  چادر شب پیچاندهاماچه بی قرارم باز امشب!دلم،دلم آکنده از هیاهودم به دم آکنده ام از حسی که می دانم و نمی دانم چیست!  امشب سرشار  از انبوه دلشوره های آشنا رقص هزاران سایه طنین آشنای یک صدا! چه کشنده است مرز بین بودن و نبودن ها!تنهایم اگردلم از چه بی قرار است امشب!
گاهی می ترسم از خودم!گاهی فرار می کنم از آنکه می دانم هست،و نیست اما دیگر در این روزها کنارم! گاهی دروغ می گویم که نیست آنکه رفته و رفته تا که
اگر دیدید سوپاپی در خودرو سوراخ شده توجه کنید سوراخ شده نه اینکه کج شده، چند دلیل دارد که عبارتند از :
۱_خوب نبودن جنس سوپاپ 
اگر جنس سوپاپ خوب نباشد امکان سوراخ شدن سوپاپ در لبه ها یا وسط سوپاپ هست ولی ایا ممکن هست جنس سوپاپ خوب باشد ولی سوراخ شود در جواب باید گفت بله که شامل بقیه دلیل ها می شود که در ادامه ذکر می شود .
۲_ رد کردن تایم
۳_ اگر سوپاپ هوا سوراخ باشد ممکن هست اشغالی در لای سوپاپ باعث سوراخ شدن سوپاپ شود .
۴_ اب بندی نبودن سوپاپ ها ، سیت
امان از عکس هایی که فقط اسلایدهای خوب زندگی رو به نمایش میذارند....
عکسی که ظاهرا همه با مهربان کنار هم ایستادند و هر بی خبری با خودش فکر می کنه چقدر صمیمیت بین این افراد هست اما ای داد از وقتی که اون لحظه، فقط لحظه ی کوتاهی بین دو لحظه بحث و جدل و ناراحتیه و فقط به اجبار دوربین تغییر قیافه داشته و البته همون تغییر قیافه هم گاهی براش زورکی بوده... کسی که حتی برای نگاه کردن به دوربین هم واهمه داشت.... یا حتی به اجبار یک مسافرت اجباری.... اما ای کاش توی
امان از عکس هایی که فقط اسلایدهای خوب زندگی رو به نمایش میذارند....
عکسی که ظاهرا همه با مهربان کنار هم ایستادند و هر بی خبری با خودش فکر می کنه چقدر صمیمیت بین این افراد هست اما ای داد از وقتی که اون لحظه، فقط لحظه ی کوتاهی بین دو لحظه بحث و جدل و ناراحتیه و فقط به اجبار دوربین تغییر قیافه داشته و البته همون تغییر قیافه هم گاهی براش زورکی بوده... کسی که حتی برای نگاه کردن به دوربین هم واهمه داشت.... یا حتی به اجبار یک مسافرت اجباری.... اما ای کاش توی
نبودن در لحظه‌ی حال؛ یعنی درست جایی که می‌فهمی "ذهن" دوباره پایش را از گلیمش درازتر کرده و باز هم به عیاشی رو آورده و از کنترل به کلی خارج شده است.

دوباره شب‌ها دیر می‌رسد و نمی‌دانی باید بروی و از کدام خراب‌شده جمعش کنی. تا صبح بیدار نگه‌ات می‌دارد؛ از دلشوره نمی‌توانی پلک روی هم بگذاری، دلت هزار راه بیخود و باخودِ رفته و نرفته را با هم یک‌جا طی می‌کند آن‌وقت دم صبح وقتی خرامان خرامان از راه می‌رسد و قیافه‌ی آشفته‌ی تو را می‌بیند، ا
به نام نامی الله
بودن‌هایم در میان کوهی از نبودن‌ها گم شد، ناپیدایی که سخت پیدا می‌شود.
به دنبال ارزش بودن راهی ناهموار را برای رسیدن شروع کردم، اما در آخر جایی
برایش نیافتم.
ناامید و نالایق، با سری افتاده از شرم حضور با کوله‌باری از غم‌های بیشتر شده
راه برگشت در پیش گرفتم، اما انگار در تقدیرم برگشت نقاشی نشده بود. جایی
را که آخر راه با چشم‌های خسته می‌پنداشتم،فریبی از جنس خطای قلبی‌ام بود
که اگر به عقب برمی‌گشتم خطایی بزرگ‌تر را به دو
بی دلیل غمگینم. ...
دستم به کارام نمیره زیاد ، بی حوصله انجامشون میدم. دلم میخواد گریه کنم. دلم میخواد بخوابم. فقط بخوابمو به هیچی فکر نکنم. چرا دوباره اینجوری شدم. دلم نمیخواد روزمو از دست بدم. شاید باید خودمو مجبور کنم تا کار کنم. با این حال نمیدونم میشه یا نه... فکر نکنم. کاش مثل روزای خوبم بودم روزایی که با شوق کار میکردم و لحظه ای رو هدر نمیدادم.اما الان وسط این وضعیت مزخرفم. که حتی نمیتنم از جام پاشم. فقط احساس میکنم هیچی نیستم احساس میکنم همه
بعد از سالها قسمت شد با هواپیما سفری داشته باشیم و البته از لحظه لحظه سفر عکس های هنری هم گرفتم و آلبومی هم ساختم. در عکاسی سفر دو دیدگاه مطرحه یکی این که آدم باید در لحظه زندگی کنه و به جای عکاسی اون لحظه رو لمس کنه و لذت ببره. دیدگاه دوم اینه که آدم باید از تلاش های امروز برای لذت بردن در فردا استفاده کنه مثل دیدن عکس های ثبت شده در سفر. متاسفانه دیدگاه دوم با این که طرفدار کمتری دارد مورد تاییدم است.
در ادامه گر عمری بود حاشیه نامه از سفری راه
گاهی آدم میخواد خودش رو برای آدمی ناشناس معنا کنه.
گاهی هم میخواد برای همه‌ی به ظاهر آشنا‌ها بی‌معنی بشه.
زمانی عجیب میشه که بخواد همزمان این دو اتفاق رخ بده.
اونوقت فقط نبودن هست که این دو شرط رو ارضا میکنه.
نبودن یا عدم...عدم کلمه بهتریه...کاش میشد معدوم شد...هم در زمان و هم در مکان.
گاهی هم میشه که خودتو رو نمیشناسی.حس میکنی این بدن و این روح هیچگاه همراه هم یک انسان رو تشکیل ندادن.شاید اون موقع به کمک بقیه نیاز داشته باشی...تا معنات کنن...برای خ
لحظه ی دیدار نزدیک است باز من دیوانه ام , مستم باز می لرزد دلم , دستم باز گویی در جهان دیگری هستم های بخراشی به غفلت صورتم را تیغ های نپریشی صفای زلفکم را دست و آبرویم را نریزی دل ای نخورده مست لحظه ی دیدار نزدیک است ... #مهدی_اخوان_ثالث
گاهی آدم ها دلگیرند و دلتنگ وآرام میخزند کنج اتاقشان...
وگاهی آنقدر دلتنگ که اگر آدم ها بدانند از نبودن هایشان خجالت میکشند
من هم دلتنگم، دلتنگ کسی که نه آمدنی است و نه رفتنی و نه فراموش شدنی 
و من چه دل بزرگ و سختی دارم که مدت هاست پای نبودن هایش مانده ام ....اما ،اما ،ای کاش بداند که چقدر سخت است ...
غذا که می خورم به یکباره یادش می افتم 
بغض می کنم با همان لقمه ی در دهانم ...
اشک های دانه درشت در چشمانم جمع می شوند ...همه به 
من نگاه میکنند ولی خودم ر
زندگی همیشه یه چیز عجیب داره برای رو شدن. داره که همین چندشب، شب تولدم ساعت دوازدهش از خوشحالی نمی‌دونستم چیکار کنم و ساعت سه و نیم صبحش از گریه و ناراحتی خوابم نمی‌برد. داره که وقتی امروز صبح تویِ اوجِ عصبانیت یه جمله‌‌ای که نبایدو سرِ یه نفر که دوسش داشتم فریاد زدم، تو کمتر از دو ساعت همون جمله و همونجوری از دهنِ یکی دیگه برگشت بهم. داره که من لحظه‌ی اول خشکم زد. داره که این حجم از نبودن انبار شده تویِ تمامِ وجودم. نبودنِ بقیه و نبودنِ خود
یه دورهمی خواستم خونه بگیرم که مثل همیشه، مهمونی میشه و‌ میبینم که چه بچه ها همیشه جدیش میگیرن.
اینکه با یه دست گل، یه دفعه، از یه شهر دیگه، سرباز و اون هم تو اماده باش، زیدت اومده باشه چی؟
داشتم رسما از خوشی جون میدادم اون لحظه
این مدت هم داشتم میچرخوندمش تو شهرمون و الان هم رسوندمش فرودگاه که برگرده.
قلبم از دلتنگی میمیره هر دفعه ولی واقعا ته قلبم خوشحالم و همینطور نگران. نگران از کافی نبودن براش. اینکه باید همه جوره تلاش کنم واسه خوشحالی ا
یادم باشه خیلی از کسایی که در برابرشون حس مدیون بودن و کم بودن داشتم و فک میکردم بهم دارن لطف میکنن اشتباه میکردم...
جز در موارد معدود در دنیا... در باقی موارد و روابط هیییچ گربه ای برای رضای خدا موش نمیگیره...
 به عبارت بهتر هیچ کس بدون نظر گرفتن منافع خودش کاری نمیکنه و خودش رو قربانی نمیکنه...
دیگه هیچ وقت عذاب نمی کشم از حس کم بودن و مورد عنایت بودن از استاد و دوست و بقیه....
جای دولا راست شدن و تشکر کردن باید حقمو بگیرم با خجالتی نبودن و شل و ول ن
محبوبم!دور تا دور یاد تو را پاییز گرفته. بحران نبودن تو آشکار شده. کاش می‌توانستم تنهایی‌ام را بیاورم کنارِ تنهایی شما. پاییز به پهلویِ یاد شما نشسته و خیره شده به دور دست‌ها، به روزگاری کبود.من همه چیز را باور می‌کنم جز اینکه پاییز رد شود و روزگار بی‌تو بهار شود. یکی می‌گفت تو را دیده‌اند توده‌ای ابر شده‌ای و می‌خواهی بباری. یکی می‌گفت تو را دیده‌اند که ماه شده‌ای و دور از ما در آنجای آسمانی.ای بادهای شرقی بر روزهای من بوزید که پاییز ب
دلتنگی هایم را ندید که با یاد جدایی از او در قلبم لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر میشدند دلتنگی هایی که مرا تا مرزجنون پیش میبرد دلتنگی هایی که نفس کشیدن را برایم دشوار میساخت دلتنگی هایی که تنها با یاد جدایی مرا به این حس ها دچار کرده بود حال پس از جدایی چه بر سرم آورده....سخت ترین وتلخ ترین  لحظه برایم لحظه جدایی بود لحظه ای که خود جدایی روح از تن را به چشم دیدم،لحظه ای که پس از آن تمام من خلاصه شد در لبخند های تلخی که خود از تلخی آنها خسته ام ...من بی
بعضی وقتا یه ایده‌ها و فکرهایی به سرمون میزنه که به زندگی امیدوارمون میکنه. تو این لحظه‌ها به جای اینکه پیگیر اون ایده‌ها یا فکرها بشیم و کند و کاوشون کنیم و وارد جزئیاتشون بشیم بهتره که برای حداقل چند روز اصلاً سراغشون نریم و فقط از بودن این امید توی زندگیمون لذت ببریم؛ چون احتمالا وقتی سراغ اون ایده‌ها بریم و وارد فاز عملیاتی‌شون بشیم متوجه خواهیم شد که اونطوری که فکر میکردیم نبودن. ما که بالاخره به اون مرحله می‌رسیم، حداقل مرحله‌ی ا
چه حماقتی کردم امشب،
یه لحظه فقط یه لحظه بی احتیاط شدم.
وقتی مسیر مسابقه رو مشخص کردم به ذهنم رسید که توی جاده است شاید خطرناک باشه، اما توی یه لحظه این تهدید رو دست کم گرفتم،
با اینکه هزار بار با این بچه ها بازی کردم، هزار بار خوشحالشون کردم، با هم خندیدیم و و و..
این دفعه هزار و یکم، این یک لحظه، این بی احتیاطی من،
شکر خدا. خدا رو شکر. خدا رو شکر که اتفاقی نیافتاد.
یه لحظه حواسم رفت و بچه ها دویدن و یه ماشین لعنتی با سرعت پیچید توی جاده و آرمانی ک
اصلا نمی فهمیدم چرا فکر می کنه خودش نبودن، ما رو بیشتر به هم وصل می کنه. من خودشو دوست داشتم...
حالا بعد دو سال از دو سال بودن توی یه رابطه ی هزاران چرا و بالاخره فهمیدن اینکه چطوری دنیا رو می دید، یکی بیاد مهسای قدیمی رو پیدا کنه باز.
یکی بیاد به من بفهمونه که حالا چرا فکر می کنی خودت نبودن بیشتر تو رو به اونکه دوست داری نزدیک می کنه؟
اگه قراره تو، تو باشی. توی رابطه ای باشی که شکوفا شی و بیشتر و بیشتر خودتو کشف کنی... چرا چیزی جز خودت بودن باید به
بهار هم آمد و آب از آب هم تکان نخورد با نبودن ما در کوی و برزن. شکوفه ها به گل نشستند و آسمان آبی با ابرهای پنبه ای اش از پشت پنجره اتاق هایمان به ما چشمک زد.بهار آمد و ما روی عزیزانمان را نبوییدیم و نبوسیدیم.این بهار ما را این گونه می خواست.دوماه از در خانه نشستن هایمان گذشته است.حیف است روزهای بهشتی فروردین و اردیبهشت را حظ نبریم اما این بهار ما را این گونه میخواست‌.روز سیزدهم فروردین، برخلاف تمامی این سالها، طبیعت، در نبود تک تک ما نفس کشید
کد سی تشخیص اول بودن یا نبودن یک عدد
کد سی تشخیص اول بودن یا نبودن یک عدد طریقه کار برنامه بدین صورت است که ابتدا از کاربر عدد را دریافت کرده و سپس اول بودن یا نبودن آن را اعلام می نماید. برای مشاهده نتایج کافیست کد را کامپایل و سپس در نرم افزار Run نمایید. ...دریافت فایل
چند وقتیه که مسئله های مختلفی ذهنم رو هی درگیر میکنناز بودن خیلی  از آدم های جدید تو زندگیم و از نبودن خیلی های دیگهدلتنگی ها و بغض کردن های زیادبی حوصلگی و بی انگیزگی برای درس و دانشگاه و تموم کردنشترس از جدا شدن و دل کندنترس از یه آینده نامعلوم که حوصله ساختنش نیستترس از شنیدن حقیقت!قایم شدن پشت نقاب های مختلفهمه و همه و خیلی چیز های دیگه باعث شده که این روز ها بی حوصله تر بشمحتی نبودن کسی که بخوام راحت و بی پروا باهاش صحبت کنم راجب ترس هام
درکوی دوست بایدباعشق پرگشودن/بهرعبادت اوحق بندگی نمودن/با معرفت بگرددآن جلوه اش نمایان/شعر خداپرستی باحب اوسرودن/ایزد همیشه دارد الطاف سوی بنده/لطف وعنایتش را بهر بشرستودن/عشق نبی وآلش سرمنشاء پرستش/درخط دشمنان وابلیس هم نبودن/بسیاربر ولایت یاران ناب باشد/غم را زچهره او هرلحظه ای زدودن/بهرشکست دشمن لازم بود بصیرت/ازقلب مومنین هم آن شوررا ربودن/سوی ظهور مهدی آمادگی واصلاح/هر لحظه لشکری رابریاریش فزودن/
میگفت فکر کن بیان بگن همین ۱۱ تا امام رو داشتیم... امام غائبی در کار نیست. چه تغییری تو زندگیمون پیش میاد؟ 
.
 بخوام صادق باشم باید بگم هیچی... بجز اون لحظه‌هایی که ظلم زمانه نفسگیر میشه و فقط میشه زیر لب گفت اللهم انا نشکوا الیک غیبه ولینا... دیگه تو بقیه لحظه‌هام اتفاقی نمیفته...
.
باید تو خط به خط زندگیمون... تو لحظه به لحظه‌اش بذاریم جاری باشه امام زمان...
یه پایه اصلی زندگی باشه... 
خودمو میگما... فاصلم با این سبک زندگی، زمین تا آسمونه... 
.
ما رو ب
یک ماه بیشتر نیست ،
پس باید لحظه لحظه اش را "قدر" بدانم ...
+ این دفعه همسر سید شهرام شکیبا اومده بود ایوان مقصوره ، خانم ستاره سادات قطبی . خانم دلدار رفت باهش سلام و احوال پرسی کرد :) به نظر زوجِ موفقی میان ماشاالله ...
+ خدایا از امروز و از این لحظه پا گذاشتم در میهمانی با شکوهت ،از همان رزق های واسعت به من و همه ی دوستانم و همه ی کسانی که دارم عنایت کن ...
از رزق دل گرفته تا رزق های مادی ....
خود را به خدا بسپار،وقتی که دلت تنگ است؛وقتی که صداقتها آلوده به صد رنگ است
خود را به خدا بسپار،چون اوست که بی رنگ است؛چون وادی عشق است او،چون دور زنیرنگ است
خود دا به خدا بسپار،آن لحظه که تنهایی؛آن لحظه که دل دارد از تو طلب یاری
خود را به خدا بسپار،همراه سراسر اوست؛دیگر تو چه میخواهی ؟!بهر طلبت از دوست
خود را به خدا بسپار آن لحظه که گریانی؛ آن لحظه که از غمها بی تابی و حیرانی
خود را به خدا بسپار،چون اوست نوازشگر؛چون ناز تو می خواهد او را ز درو
بهم گفت یه لحظه بیا بیرون فکر کردم با نهاله  
باز گفت یه لحظه بیا بیرون اشاره کردم با منی ؟ 
گفت اره 
بهم گفت من ترم بعد مهمانی گرفتم یه جای دیگه اگر دلخوری ای از طرف من پیش اومده معذرت میخوام
اون لحظه نه دلخوریم مهم بود نه معذرت خواهیش 
فقط رو کلمه مهمانی گرفتن قفل کرده بودم ...
دلم گرفت... 
خیلی دلم برای خودم سوخت گناه دارم
آه سرانجام این لحظه‌ی ناب که جان اوج می‌گیرد و زبان، و زبان با جان یکی می‌شود و هم آن بر قلم جاری می‌کند که هست؛ کلام او. درست در این لحظه که آفریده با آفریدگار یکی می‌شود و آفرینش جاری می‌گردد. لحظه‌ی ناب ماقبل‌زمان خلقت؛ درست همین لحظه، همین جا.

حلمی | هنر و معنویت
حالم حال ِ آسمان، لحظاتی پیش از یک تگرگ سنگین. حالم حال یک آتشفشان، لحظاتی پیش از فوران. حالم حال اقیانوس، لحظاتی پیش از سونامی. حالم حال ِ زمین لحظاتی پیش از لرزیدن. 
حالم حال ِ جوجه عقابی آماده ی اولین پرواز. حالم حال ِ کره اسبی که تازه جان ِ دویدن در پایش دویده، اما هنوز دویدن را نچشیده ... حالم حال ِ یوز ِ گوشه ای کمین کرده، برای اولین شکار زندگی اش. 
حالم ... حال ِ پیامبری ... دقایقی چند، پیش از بعثتش. حالم حال نویسنده ای، در لحظه ای پیش از خ
عجیب و باور نکردنی. مسیر تحولات و سمتی که رهسپارش هستم این گونه است. لحظه ای را به یاد ندارم که فکر این آینده از ذهنم گذشته باشد. بوی مشئوم افکار آدمیان و از آن گندتر، ظاهر فریبنده و نازیبای آنان حالم را بهم می زند. بنظر می رسد دیگر تلاش برای ساختن فایده ای نداشته باشد. باید خودم را برای یک موجود ضد اجتماعی شدن آماده کنم. گوش های گرفته دیگر رنجی ندارند، چرا که صدای رجاله ها خاموش و نامفهوم می شوند. آرام آرام. گام بر میدارم به میعادگاه. لحظه ای که
هر لحظه امتحان است، پیش من و زمانم،
هر لحظه انقلاب است در قلب خو نچکانم.
هر روز من حساب است از عمر کم حسابم،
هر لحظه در شتاب است ایام گل فشانم.
گر پای من کنار است از راه بی کنارم،
فردای من درخشان از نور دیدگانم.
بر دوش من گران است بار گناه یاران،
بار گران دل را تا منزلی رسانم.
در چهره ام نشان است اندوه زندگانی،
در شعر من نهان است پیدا و هم نهانم.
همیشه به خاطر سختیای زندگی ناراحت بودم بودن و نبودن پدر ومادرم همیشه بود ولی من دلم به لحظه های بودنشون خوش بود حالا میترسم اگر همین بودن هم نباشه من از تنهایی میترسم راهی بلد نیستم برای فرار هیچ راهی احساس میکنم وسط یه منطقه ناامنم یه جایی مثل فضا که از هر طرف سنگ به طرفم پرتاب میشه با شتاب و من بعضیا رو رد میکنم و بعضی بهم میخورن و لهم میکنن مادرم امرزو از مرگ میگفت دوست داشتم بگم حالا که بعد از چندین سال اومدی و موندی بزار یه مدت باشی بعد از
به همه‌ی لحظه‌های زندگی‌ام فکر می‌کنم که احساس کرده‌ام تنهای تنهایم. و بدحال و پریشان بوده‌ام.به همه‌ی چیزهایی فکر می‌کنم که برای گذر از پریشانی‌ها و سرگشتگی‌ها خودم را به آن‌ها سرگرم کرده بودم. فیلم‌ها و آهنگ‌ها و فکرها و مسخره‌بازی‌ها و هر چیز دیگر.اما هر بار به این فکر می‌کردم که به چه راهی بروم که از این حال پریشان، برای همیشه خلاص شوم؟
به دنبال یک درمان قطعی و همیشگی بودم. دنبال یک راه تماما درست. دنبال یک نفر که بدانم حرفش برای
 
 
،  در تک تک لحظه ها ، لحظه ای خوب و لحظه ای هم شاید بد ، لحظه ای خوش و لحظه ای شاید  ناخوش ، این لحظه به لحظه ها دست بدست هم میدن و میشن لحظات عمر ما ، اونقدر زندگی کوتاهه و اونقدر آدمها در هیاهوی زندگی غرق میشن که هیچکسی هیچکدوم از دلشوره ها و نگرانی ها و رنج هایی رو که ما کشیدیمو یادش نمیاد ، آدمها رنجهای گذشته  خودشون رو هم در گذر زمان دیگه فراموش میکنن چه برسه به رنج هایی که ما متحمل شدیم ، آدمها همه فکر میکنن خیلی خوب رفتار کردن و حتی اونم
هیچ وقت لحظه های خوش نمیان مگر خودمان بخوایم.
هیچ وقت خوشبخت نمیشیم مگر خودمانبخوایم.
لحظه هارو از دست ندیم چون آدم باید با چیز هایی که کوچین خوشحال باشه مثلا یکی که لامبورگینی داره خوشحاله هنر نکرده کسی که یک‌ کتاب یا ماشین کوکی داره باهاش خوشحاله ایول داره.
روزهارو از دست ندیم به قول تونی استارک( تو فیلم انتقام جویان پایان بازی وقتی که به سال ۱۹۷۰ آمدن روبه پدرش گفت):هنگفت ترین پول توی جهان نمیتونه یک ثانیه رو  بر گردانه.
 
پی نوشت۱:قدر لحظ
اگه یچیزی رو بفهمی تقریبا تو هر ابعادی میشه پیاده اش کرد
یعنی اصلا مهم نیست پولدار باشی یا فقیر
تیپی که میزنی به سلیقه ات و طرز تفکرت ربط داره
اگه تناسب اندام برات مهمه
میتونی دوتا دمبل بخری
میتونی غذات رو منظم کنی
و براتی یه هیکل مناسب توی خونه برای خودت بسازی
و هیچ ربطی به پول داشتن یا نداشتن نداره
اگه میخوای اخلاق خوبی داشته باشی
سعی کن روی مزخرف بودنات کار کنی و اونا رو بذاری کنار
و اینم هیچ ربطی به پولدار بودن یا نبودنت نداره
شاید لذت برد
سکانس اول :
صبح که وارد کلاس شد دستش بود
حجم و قد و قواره اش خیلی آشنا میزد!
همینطور که زیر چشمی نگاهش می کردم گوشه ی جلدش بهم رخ نشون داد
خودش بود
_سلام بر ابراهیم
یه لحظه تمام تصوراتم به پر و پای هم پیچیدن
آخه به قیافه اش .....به قیافه اش که چی؟
مگه دوست و رفقای خود ابراهیم هم همون لات و لوتای سرکوچشون نبودن؟!
تمام ذهنیت بی خود و بی جهت مخ مبارک رو دیلیت کردم و یه لبخند از سر شوق که حتی متوجهش هم نشد بهش زدم
سکانس دوم:
تو سالن هر کدوم یه گوشه نشسته بو
لذت بخش ترین و غرور افرین ترین اتفاق زندگی هرکسی سفر به ماه، فتح اورست، یه اختراع خفن یا کشف یه چیز شگفت انگیز "نیست"، بی نظیر ترین لحظه زندگی اون لحظه ایه که به قدرت خودت ایمان میاری. به خودت... خودِ خودِ خسته و داغون و لهِ لهت، دقیقا اون لحظه که از خوشحالی ضجه می زنی! اون لحظه که هیچکی نیست، هیچکیو نداری و با اشک شوق دستتو حلقه میکنی دور خودت و سفت بغل میکنی خودتو، به جای همه ی ادمای راستکی و الکی، به جای همه ادمایی که باید میبودن و نبودن، نباید
از ترس نرسیدن....
چشماتو ببندی و بخوای که زمان زود بگذره...
بگذره تا برسه به اون لحظه...
بگذره تا برسه به اون لحظه که نمیدونی بعدش چه قدر سخته یا اسون اما میدونی که بعدش حتما فرق داره....
بعدش اصلا مثل قبلش نیست....
همین رو میخوای....
مثل اون لحظه که ته دلت یه حالی میشه تو سرعت و سرازیری....اما بعدش قطعا فرق داره با قبلش...
خوابیده‌ای. چشم‌هایت بسته‌اند. نفس می‌کشی. یک جایی توی این دنیا تو زنده‌ای. و من شاید ده سال دیگر زنده باشم اما تو دیگر تو زندگی‌ام نیستی. رفته‌ای. و حس می‌کنم حجم خالی نبودن‌ت را. مثل مادر که هشت ماه پیش رفت و دیگر هرگز نتوانستم جایی اتفاقی ببینمش. آدم‌هایی که عاشقشان بودم. و دیگر توی زندگی‌ام نیستند.کاش امشب خوابم می‌برد. و پا می‌شدم. و می‌دیدم تو زنگ زده‌ای و نام ت روی گوشی‌ام افتاده. می‌دیدم مادر مسیج داده که بروم ناهار پیششان. بعد
سلااااااام.
بعداز چندروز نبودن ......
امروز به خودم گفتم بهتره صبحانه عسل بخورم 
ظرف عسل راازتو کابینت برداشتم بگو چی دیدم؟
عسل که نبود عسل وسیاه دونه بود البته نه ازاون سیاه دونه ها که با عسل میخورن ،ازاون سیاها که اندازه دونن ومیرن عسلا بخورن!!!!!
حدس زدی چیو میگم؟
 فکرکنم دیشب مورچه ها قرابوده برن عسل ببرن برای سفره عقده دوتا مورچه تازه درحال رسیدن به هم ....
به نظرت چقدرعسل بسه برااینکه عروس داماد مورچه دهن هم بزارن؟
کمتراز یه نقطه
یعنی کمترا
206 (تیپ 2،3،5،6 و SD) ، پراید، پژو 405، پژو پارس، سمند و تندر 90 ( ال90 ):مصرف بالای سوخت در اغلب خودروها دلایل مشابهی دارند که عبارتند از:1. وجود نقص در هر یک از قسمتهای موتور که وظیفه هوا رسانی به موتور را دارند، مثل فیلتر هوا. تعویض به موقع فیلتر هوا، هرچند کم هزینه است، ولی تأثیر بسزایی در کاهش مصرف سوخت دارد.2. وجود نقص در هر یک از قسمتهای موتور که وظیفه تراکم، جرقه زنی و انفجار و تخلیه را دارند. مثل تنظیم نبودن زمان بندی باز و بسته شدن سوپاپها (تایم م
اگر از من بپرسند که دستاورد نیم قرن زیستن ات چیست خواهم گفت :
به تمامی زیستن در لحظه ... بی گذشته و بی آینده ! زیستنی سراسر لذت !
شیره ی وجودی زندگی را از پستان روزگار مکیدن !
و چه لذت مشترکی . همچون کودکی که به سینه ی مادر چسبیده و با ولع عصاره ی عشق مادر را به درون می کشد و مادر ...
مادر از این مصرف شدن لذت می برد ...

روح وحشی
+لحظه ها تنها المان های واقعی زمان هستند و باقی فریب ذهن .
++همین ؛ این لحظه ؛ امروز . این همان چیزیست که میخواهم ! 
بگذار در همین ل
  206 (تیپ 2،3،5،6 و SD) ، پراید، پژو 405، پژو پارس، سمند و تندر 90 ( ال90 ):مصرف بالای سوخت در اغلب خودروها دلایل مشابهی دارند که عبارتند از:1. وجود نقص در هر یک از قسمتهای موتور که وظیفه هوا رسانی به موتور را دارند، مثل فیلتر هوا. تعویض به موقع فیلتر هوا، هرچند کم هزینه است، ولی تأثیر بسزایی در کاهش مصرف سوخت دارد.2. وجود نقص در هر یک از قسمتهای موتور که وظیفه تراکم، جرقه زنی و انفجار و تخلیه را دارند. مثل تنظیم نبودن زمان بندی باز و بسته شدن سوپاپها (تایم
بلیط لحظه آخری کیش
بلیط لحظه آخری کیش که همان بلیط چارتر هستند که توسط آژانس های هواپیمایی ارائه می شود و به فروش می رسد. به همین دلیل به این بلیط ها بلیط لحظه آخری کیش می گویند که 24 ساعت قبل از پرواز موجود می باشند و در پایین ترین نرخ ممکن خود قرار دارند.خرید بلیط لحظه آخری کیش که ارزان تر از قیمت بلیط اتوبوس کیش  می باشد شما را شگفت زده خواهد کرد. در واقع شما با خرید یک بلیط لحظه آخری کیش از نظر تفاوت جایگاه و کلاس پروازی هیچ تفاوتی با بلیط های
الان ساعت 5 صبحه ... و من منتظر طلوع خورشید هستم، بعضی وقتا که دارم به این لحظه‌ی زیبا فکر می‌کنم، می‌بینم که چقدر لحظات زیبا رو ما از دست می‌دیم ... شاید همون یک لحظه‌ی زیبا مسیر جدیدی به زندگی ما بده، شاید تغییری ایجاد بشه . همه‌ی ما متولد یک لحظه هستیم. یک لحظه که پدر مادر تصمیم به ازدواج می‌گیرن، یک لحظه که بچه به دنیا میاد و یا یک لحظه که از دنیا میریم.
هر لحظه می‌تونه یک اتفاق جادویی داشته باشه که شاید بتونیم بهش برسیم. من که خیلی از طلوع
روزی که برای اولین‌بار ببینمت، قطعا داستان‌های زیادی برای تعریف کردن دارم. من مشتاقانه حضورت رو تمنا می‌کنم و از خدا می‌خوام فرصتی رو بهم بده تا حس لبریز از هیجانم رو با صدای خودم برات بگم. هیراد جانم، پسرِ قشنگم، روزی که برای اولین بار ببینمت، معلوم نیست در چه سن و سالی هستی و چقدر از هیجانات این روزهای منو درک می‌کنی، ولی مهم نیست، چون من صبر زیادی در مقابل بودنت و انجام دادن درست‌ترین کارهایی که یاد گرفتم در به‌موقع‌ترین زمان‌های مم
درست وقتیکه فکر میکردم همه چی تموم شده دیگه بهش فکر نمیکنم و در واقع ایول چقدر خوبه عاشق نبودن اسیر نبودن و ... دیشب خوابشو دیدم!! ولی یه فرقی بود بین این خواب با خواب های قبلی! قبلا که خوابشو میدیدم همه چی خوب بود عین قبلنا انگار ناخودآگاهم نپذیرفته بود نبودنش رو ولی دیشب واقعیتو خواب دیدم همونجوری که هست همونجوری که باید ببینم :) چندوقت پیشا یه متنی رو خوندم از کسیکه چندسال پیش دقیقا تو نقطه ای بوده که من الان هستم و دقیقا اونم همین مراحلو گذر
قرآن کریم بارها بر شاعر نبودن پیامبر(ص) و شعر نبودن خود تاکید کرده است. اگر شعر را در تعریف قدیمی آن، سخنی موزون و مقفّا بدانیم که هماهنگی وزن و تطابق قافیه ها و تقارن مصراعها از ویژگی های اصلی آن است، به راحتی معلوم است که قرآن دیوان شعر نبوده و سوره های آن شعر نیستند؛ امّا آیا با تعریف جدید شعر که موارد پیش گفته در آن ضرورت نداشته و در عوض به موسیقی درونی و پیوند افقی و عمودی و عمقی (به تعبیر بهتر: خطّی و سطحی و حجمی) در آن تاکید بیشتری می ورزد و
یک روزی یک نفر که عزیز هم بود، برایم از تعامل حرف زد و اینکه بخواهی نخواهی توی تعامل با آدم های دیگر یک چیزی دستت را میگیردنه لزوما این که حرف گهر باری بشنویهمیشه اینطور نمیشوداما مثلا عکس العمل ها هم خودش کلی حرف برای گفتن داردیا حتی حرف های نا درست شاید حتی خیلی نا درست(کسی چه میداند شاید هم درست)یک روز دیگر یک نفر که خیلی عزیز بود پیشنهاد داد امتحانش کنمفعلا تصمیم به تعامل گرفتممدت دار نیست و از این تصمیم های در لحظه در آمدههر لحظه ممکن است
روزی چند بار تصمیم می‌گیرم آن صفحه‌ی کپک زده‌ی متروک مانده‌ی بی‌مصرف را برای همیشه ببندم و تمامش کنم اما یک چیزی مرا به آن‌جا وصل کرده است. یک چیزی به جز تو. گفته بودم اگر مانده‌ام فقط به خاطر تو مانده‌ام، دروغ نگفتم؛ اما چیزی که نمی‌گذارد آن صفحه را ببندم، حتا اگر تو هم دیگر آن‌جا نباشی آن عدد مزخرف بالای صفحه است. ۶۵۵ پست ناقابل. ۶۵۵ عکس در شش سال که خدا می‌داند هر کدامشان چقدر وقتم را گرفته. امروز رفته بودم آن قدیمی‌ها را نگاه می‌کرد
 
دقت کردی همین حالا ، همین لحظه پیرترین سِنی هستی که تا حالا بودی و جوانترین سنی هستی که تا اَبد خواهی بودپس از لحظاتت بی نهایت لذت ببر ، شاد باش ، غمگین مباش ، خلاق باش ، جسارت کن ، بیشتر بخواه ، جلو برو و از خودت مطمئن باش و هر لحظه یادت باشه هم‌ اکنون جوانترین سِن رو داری و هر لحظه بابت این موهبت الهی شکرگذار باشلحظاتتون پُر از باورهای مثبت
بعضی لحظه ها در زندگی خیلی ناامیدکننده ست
اونقدر که دلت میخواد بزنی زیر هرچی مسئولیت و وظیفس
بجاش بری کوه، دشت، یه سیاره دیگه یا زیر پتو
حتی تمام دنیا رو پاز کنی و بشینی فیلم ببینی
بعضی لحظه های ناامید کننده کش میان
و من تا ۲۴ ساعت آینده محکومم به موندن در این لحظه کشدار
آخ که تنها فرار غیرممکن، فرار از زمانه
اینجور وقتا دلم میخواست این ۲۴ ساعتو موقتا میمردم
محض دلخوشیم: گاهی بی قواره نوشتن به تخلیه عاطفی می ارزه.
لحظه شماری کردم تا آخر هفته تموم شد و بالاخره تونستم زنگ بزنم و اجازه دیدنت رو بگیرم 
هرچند
که به این راحتی ها نبود ... شایدم بود ولی چون لحظه ها برای من به کند
ترین نحوی که می‌شد میگذشت اون سه روز برام خیلی زجر اور بودن تا بالاخره
مجوز صادر شد 
با دلی پریشون و زجر کشیده زنگ زدم تا وقت ملاقات رو بگیرم ولی گفتن اولین نوبتی که میتونن بدن برای ۱۶ روز بعد بود ...
چیکار میتونستم کنم ؟ چه کاری از دستم برمیومد جز پذیرفتن ؟ 
و باز شمردن ثانیه ها شروع شد
کجاست؟
لحظه های خالی و بدون کینه و صبور
عطر خاطرات کهنه ی قدیم
عشق (مثل چشمه مثل رود) دور
دلم گرفته است...
مثل بارش شدید قطره های درد
روی شانه های صبح سادگی
در خیال روز های سرد
کجاست؟
لحظه های خیس انتظار
عشق خالص دو یار
کجاست؟ 
تئاتر بوسه های شب
حرف های گرم و عاشقانه ی دو لب!
کجاست؟
 هوای تازه وخنک
طرح آسمان آبی و بدون لک
دلم گرفته است...
دلم گرفته است...
دلم عجیب تنگ است؛
برای لحظه های عاشقانگی
برای خاطرات خوب و اتفاق های ناگهانگی.
شعر از شاعر خسته:
تنها کسی که هر وقت حس کردم تنهای تنهام و برام مونده ،خداس
تنها دلگرمیم خداس
 همه چیو میسپارم به خود خدا، شاید معنی امید و توکل همین باشه
 
نه تو می مانینه اندوهو نه ، هیچ یک از مردم این آبادیبه حباب نگران لب یک رود ، قسمو به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشتغصه هم ، خواهد رفتآن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماندلحظه ها عریانندبه تن لحظه خود ، جامه اندوه مپوشان هرگزتو به آیینهنهآیینه به تو ، خیره شده استتو اگر خنده کنی ، او به تو خواهد خندیدو اگر بغض
نام کتاب: #سرباز_کوکی_ها | نویسنده: #مجید_همتی_متین | انتشارات: #نیماژ | ۱۲۴ صفحه.این کتاب حقیقتِ تلخِ زندگیِ سربازان است. روایت انسان های مهجوری که غربت هر یک پهنه ای به وسعت و بلندای یک تپه را می پوشاند و هر لحظه شان مثل لحظه ای پیش و لحظه ای پس از آن است. انسان هایی که در مدار غربت خود انگار آدمکی کوکی مدام به تکرار یک عادت گرفتارند. برای آنان حقیقت چون برف براق و سوزان است و عشق خواب خوشی که هرگز آن را نمی بینند..برشی از کتاب:سوت که نواخته می شود چ
گاهی با معشوق‌مان بازی می‌کنیم. فرو می‌رویم در نقشی که نیستیم: یک حسودِ بی‌بخشش. یک غیرتیِ بی‌تحمل. یک حسابگرِ مو از ماست بیرون کشنده. یک معشوقه‌ی هرجایی. یک بی‌عاطفه‌ی بی‌تفاوت. یک دیوانه‌ی زنجیری حتی. بازی می‌کنیم تا بازی که تمام شد، سخت‌تر و محکم‌تر در آغوش بکشیمش. که زندگی یکنواخت نشود. که لذتِ با هم بودن‌مان گونه‌گون و مستدام باشد. اما یک لحظه هست - و فقط یک لحظه طول می‌کشد - که باید بازی را تمام کنیم. باید دوباره خودمان شویم. بای
 
انگار وقتی اسمت را از آسمان آوردند به لحظه‌های پریشانی ما هم فکر کردند. به آن لحظه ناامیدی دکترها از بهبودی، به آن تلفن‌های هراسان بی وقت. به آن ساعت‌های تحمل درد ناشناس، به ثانیه‌های تمام نشدنی تکان خوردن زمین، به لحظه ناگهانی تصادف در تاریکی...به ساعتهای پریشانی و پشیمانی، اضطراب و اضطرار...
انگار وقتی قنداقه‌ات را دادند دست پیامبر، به همه ما فکر کردند. موقع انتخاب اسم، به تک تک ما شکسته‌ها، دست بسته‌ها، جواب کرده‌ها، از نفس افتاده‌
گاهی آدم نمی‌داند باید به کسی که نیست وفادار بماند یا نه؛
اگر عهد‌های قدیم را بشکنی چه فرقی با او داری؟
اگر پای قول و قرار‌ها بمانی، اصلا می‌شود یک طرفه پای قول و قرار‌ها ماند؟
فکر می‌کنم از یک جایی به بعد ما به آدم ِ رفته وفادار نیستیم، بلکه به خودمان وفادار می‌مانیم؛
رو‌به‌رو شدن با این حقیقت که آن‌ حرف‌ها همه‌اش باد هوا بوده، که شاید بیشترشان دروغ بوده، کار هر کسی نیست.
از یک جایی به بعد ما اصلا نمی‌دانیم چرا و به چه کسی وفادار ماند
لحظه ها... اتفاق ها...
همه لحظه ها و اتفاق های این زندگی مشترک از جلوی چشم هاش میگذره. الان 72 ساعته که مدام داره تصویر میبینه؛ خنده های مهناز، اشک هاش، سفرهاشون، دعواهاشون... و جمله های آرمان که مدام تکرار میشن : اتفاق ها و لحظه هان که مهمن"
احمد تصمیم گرفته به این فلسفه آرمان فکر کنه. درواقع بیشتر از فکر، چون به نظرش منطقی میاد، میخواد عملیش کنه.
داره اتفاق ها رو مرور میکنه. لحظه ها رو هم. و این مسئله با خودش ترس میاره. ترس از این که لحظه ها اونقدر ج
نشستم تو یکی از دهنه های  پل خواجو ، هنوز جای دندون عقلی که دیروز کشیدم درد می کنه ...درد نبودنش تا مدت ها توی دهانت حس میشه ،
در این لحظه به تمام شدن نیازمندم ،تمام شدن هرچیز ،هرکس
 وفکر می کنم هیچ وقت تمام نمیشود .
پ .ن:غول سیاه افسردگی..تو بردی ...
سلام بر لحظه ای که زهیر با کلام همسرش حسینی شد... 
 
سلام بر لحظه ای که غلام سیاهی ندا سر داد: امیری حسین و نعم الامیر
 
سلام بر ناراحتی عباس، زمانی که دشمن فکر می کرد می تواند حسین را از عباس بخرد...
 
سلام بر سر بر نیزه بر افراشته حسین
 
سلام بر دستان ناتوان سجاد زمانی که هل من ناصر... پدر نه امامش را شنید... 
 
سلام بر لحظه اذن میدان گرفتن زینب برای پسرانش
 
سلام بر لبان تشنه اکبر که با آن رضایت شهادت را از پدر گرفت... 
 
السلام علی الحسین 
مقدمه:
زیبایی های جهان پیرامون ما غیرقابل شمارش است. آنقدر زیبا نقاشی شده است که نه می توان زیبایی اش را آنطور که هست وصف کرد و نه می توان صدایش را آنطور که هست ضبط کرد. چیزی مثل زیبایی آبشاری خروشان و صدایی مثل شر شر آب.
تنه انشاء: زیبایی های دنیا آنقدر بی کران اند که هر چه شمرده شود باز زیبایی دیگری جا می ماند! زیبایی هایی که هم تصویرش بهترین صحنه ی خالق است و هم صدایش آرامش بخش ترین موسیقی دنیاست. به طوری که تو را بیش از پیش راغب می کند به ماند
او ظالم بود 
دیگر شُده بود عادت ما
دیگر جایِ شکایتی انگار نبود
در بین مردم فقط به اندازه ی حرف و حدیثی جای داشت و نقل غیبتها 
 
کم کم، کم کم
زندگی که جریان داشت
بُرد با خودش به دنبال جریانِ ...نبودن.. 
 
..... و دیگر واقعا نبود
هیچ حسی هم انگار نبود و انگار مینمود به نبودن نیز
انگار....
 
عِـــشق.. 
 
شده است طعمه ی حرف
حرفِ دوست داشتن 
و انگاری از هوس
 
 
...ادامه دارد..
او ظالم بود
و عشق سکوت کرد به حُرمتش 
برای بقایی انفرادی 
اما
فقط بقاء..
 
   او بهان
یک بار شنیدم که هر چیزی و جهانی باید یک میخ طویله داشته باشد و جهان اطراف آن شکل بگیرد.شاید برای جهان مفهوم"خدا" باشد و برای هر کس فرقی داشته باشد.به میخِ طویله ی خودم زیاد فکر کردم.اینکه چه چیزی بنیانِ زندگی ام میشود و بقیه چیزها را در اطرافش کنار هم میچینیم.لذت بردن از زندگی؟به درد بخور بودن؟هنوز دقیق پیدایش نکرده ام.انگار نیروها هنوز با هم درگیر هستند.یک روز در ستایشِ انزوا مینویسم و یک روز از نبودن ها دلگیرم.یک روز تصمیم میگیرم با علمم جها
این روزها بیشتر از هروقت دیگه ای دلتنگ نسترنم... دلتنگ لحظه هایی که بپرسه چته و من بی مقدمه همه ی اون چیزی که تو دلم هست رو بریزم بیرون و اون فقط زل بزنه به من و گوش بده... اصن آدم گاهی وقتها فقط دو تا گوش میخواد که براش حرف بزنه و بعدش هیچی نشنوه، شاید برای همینه که زیر دوش آب حرفت میاد و گوشت شنونده همه دلتنگی های قلبت میشه.
دلم میخواد توی همه کلافگی ها و خستگی هام برگردم به گذشته وُ بشینم پشت میز تحریرم، نور مانیتور بیفته توی صورتم و زل بزنم به چ
خاطراتی که ماندنی شده استشده چون قصّه ، خواندنی شده استسوژه هائی پر از تناقض هاجاده هائی که راندنی شده استسر به راهی که نیست پایانشمیوه ی یأس چیدنی شده استای خدا جان خودت بخیرش کنغُصّه هائی که خوردنی شده استلحظه ها لحظه های غمبار استمثل فیلمهای دیدنی شده است.
عشق اونه که خود فزاینده ست، در بود... در نبود... که هر کار کنی، که هر کار نکنی، بیشتر می شه.
که دل کندن نتوانی و توانستن نخواهی!
که دلت هر لحظه ی نبودنش براش پر می زنه، که هر لحظه ی بودنش غنج می ره و پره از شادی...
که پختگی و حل شدن در عشقم آرزوست... :)
که پر زدن و پرنده ی آسمونِ آبیِ تو بودنم آرزوست... :)
.
.
.
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم، ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما
امشب کع از درد به خودم پیچیدم، پیچیدم و پیچیدم تا همه پیچ‌های عالم به سر آمد، تو سر هر پیچی منتظرم نشسته بودی با آغوشی گرم و دستان مهربان، میخواهم‌ برایت بنویسم که قدر‌دان لحظه‌ لحظه‌ی بودنت هستم، حتی وقتی که سعی میکنم با تک تک سلول‌های وجودم ثابت کنم که نیستم.
لحظه های انقلاب نویسنده: محمود گلابدره ای انتشارات: نشر معارف
لحظه های انقلاب : مستندی از لحظه های ناب و بی نظیر انقلاب مردم ایران…
 
لحظه های انقلابنویسنده: محمود گلابدره ایانتشارات: نشر معارف
خلاصه :
کتاب شامل خاطرات یک نویسنده ی جوان در دوران انقلاب است که در متن حوادث و اتفاقات در زمان وقوع انقلاب اسلامی حضور دارد و با تمام وجود در لحظات پایانی انقلاب همه چیز را حس کرده واین حس را به خوبی به مخاطب منتقل می کند و نشان می دهد که چگونه در هفت
یکی از چیزهایی که توی کارِ ما (رسانه؛ چه مطبوعات و چه تلویزیون) اذیت‌مون می‌کنه اینه که به هیچ چیز نمیشه دل بست و هر لحظه امکان داره کاری که می‌کنی، آخرین کار خودت و مجموعه باشه! یعنی یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی. مثل کار توی نیروهای نظامی و انتظامی می‌مونه... اولین اشتباه، آخرین اشتباهه....من اما بر خلاف خیلی از همکاران رسانه‌ای (که به شدت منعطف‌ند و در لحظه می‌تونن با شرایط جدید ارتباط برقرار کنن)، ثبات دوست دارم؛ که بدونم از کجا اومدم و ال
 
اردیبهشت ها یه لحظه هایی هست که هوا ابریه و باد خنک میاد. صدای شاخه های سبر درختا توی باد میپیچه و تو توی طبقه اول، جلو شیشه های قدی ساختمون منظره رو تماشا می کنی. بعد یهو بارون شروع میشه... بارون شدید و وقتی از ساختمون بری بیرون بوی خاک نم دار تنها چیزیه که حس می کنی...
#نکات_طراحی_PCBبرای طراحی ترک برای جریان بالا کافی است عرض مناسب برای ترک بسته به جریان در نظر گرفته شود. در صورت کافی نبودن می شود از دو لایه بالا و پایین برای افزایش عرض استفاده کرد.در صورت کافی نبودن! می توان چاب سبز را از روی ترک برداشت و با اضافه کردن قلع به قطر مناسب رسید.با خدمات #طراحی #برد #مدارچاپی در خدمت شما خوبان هستم.09305667903
جنس «شهادت» تو فرق می کند!تو یک زنی...جهاد بر زنان واجب نیست، اما تو هم شهید می‌شوی.تو می‌دانستی به کسی بله می گویی که دنیایی نیست،وقتی بله گفتی شهید شدی...لحظه لحظه عاشقانه‌ات را زندگی کردی، می‌دانستی عمر عاشقانه‌ات کوتاه استو با این علم و آگاهی‌ات، شهید شدی...گفت دلبسته‌اش نشوی وتو هر بار پس از شنیدن غزل‌های خداحافظی‌اش شهید شدی...ثانیه‌های نبودنش را همچون گذران سالیانی دور و دراز تحمل کردی ودر تیک تاک ثانیه‌های نبودنش شهید شدی...ترس و
عصرعاشورای مولالحظه بی یاوری است/یک یک یاران فدایی بر امام ورهبری است/روی تل زینبیه ذکر هل من ناصرش/واقعا دشمن در آنجا ازتبار ابتری است/رحم بر اصحاب مولاکه نکرده هیچگاه/لحظه های بی برادر بی پسر بی مادری است/علقمه آرام گیرد بعدعباس علی/یادسقای حرم را گریه های کوثری است/وقت حمله بر حسین تشنه لب سرمیرسد/لحظه سخت وداع یک برادرخواهری است/میبرد باخنجرخودشمر راس یک امام/شدرثاء آل احمد باندای حیدری است/حضرت سجادو زینب غرق در شوروعزا/آتش برخیمه گاه
رهروان خسته را احساس خواهم داد 
ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت 
نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت 
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد 
سِهره ها را از قفس پرواز خواهم داد 
چشم ها را باز خواهم کرد ... 
*
خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد 
دیده ها را از پس ِ ظلمت به سوی ماه خواهم خواند 
نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت .
گوش ها را باز خواهم کرد ...
*
آفتاب دیگری در آسمان ِ لحظه خواهم کاشت 
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد 
سوی خورشیدی
یه مرضی هم هست که میری سراغ خاطره های قدیمی، بدترین ها رو انتخاب می‌کنی و لحظه به لحظه اش رو با خودت مرور می‌کنی. عکس ها رو می‌بینی یا حرفای رد و بدل شده رو مرور می‌کنی. انقدر توی خاطرات فرو میری که نمی‌فهمی چند دقیقه است داری گریه می‌کنی... 
مثل آهنگی که یک روزی، یک جایی، یک وقتی، پیدا کرده ای و دست نخورده، گوشه ای نگاه داشته ای تا وقت ِ بی‌حوصلگی ات را مأوا شود، تا مبادا عجولانه، لذت ِ لحظه‌ها، این لحظه‌های عجیب که هرکدامشان به پدیده‌های یکسان رنگ ِ متفاوتی می‌بخشند، لذت ِ بی‌نهایت شدن ِ چیزی که اگر از میان ِ لحظه به لحظه ی زندگی‌ات، با لحظه ی به‌خصوص ِ خودش مقارن شود می‌تواند بی‌نهایت ِ تو باشد را بر خود حرام و به خوب بودن اکتفا کنی. صبورانه در برابر عجول بودن مقاومت کردی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فلزیاب تهرانسر